باد می آید که مرا با خود تا شهرهای آزاد به دوش بکشد آب می رود که تو را از قصه های ماتم زده بشوید و زندگی باغ را پر از آواز پر از نغمه عشق می کند من می روم که تو را با خود رفیق باد کنم وقتی شهر را در قلب گل به عشق سپردم آفتاب را از چهره ی آخرین کودک خندان باز می چینم کمی دورتر در انتهای تردید بلدرچین شب روی آب های نقره یی به خواب می رود .
Comentários